دریچه
از صبح سر پا وایستاده بودم و داشتم کارتهای ایده نمایشگاه و جمع می کردم. همکارهام امدن و گفتن فلانی غرفه 14 نمایشگاه خطاطی می کنن خیلی قشنگه بیا بریم یه جمله بدیم تا برای ما هم بنویسن
گفتم: باشه.
خیلی شلوغ بود. منم تو صف وایستادم و منتظر. یک دفعه خیلی شلوغ شد، همین موقع احساس کردم از پشت سر خیلی خیلی داغ شدم و کسی هی خودش و به من می ماله.
من اصلا فکر نمی کردم که تو نمایشگاه قران اونم ماه مبارک خدا این اتفاق بیافته. برگشتم دیدم یه مرد خواستم چیزی بگم که فرار کرد.
خانم کناری ماجرا رو متوجه شد. گفت این آقاهه چند روز این کار رو می کنه.
الان وقتی فکرش و می کنم خیلی ناراحت می شم اما بعد تر از همه اینه که الان خیلی وحشتناک تر شده. می ری تو پارک این مساله رو می بینی. می ری خرید کنی و هزاران جای دیگه.
اما بدترین قسمت این ماجرا اینه که تو ماه رمضون اینکار انجام بشه اون هم تو نمایشگاه قرآن.
Design By : Pichak |